سفارش تبلیغ
صبا ویژن
معبرسایبری تاسوکی

در کودکی خوانده بودیم” آن مرد درباران آمد”؛ غافل ازاینکه تاآن مردنیاید، باران نمی بارد . . .

شهید مجتبی کیخایی 

 

26 اسفند 1368 در خانه ابراهیم کیخائی جهان تیغ در شهر زابل فرزندی پا به عرصه وجود گذارد که پدر، او را مجتبی نام نهاد. مجتبی چون دیگر همسالان در هفت سالگی به مدرسه رفت و در دبستان و مدرسه راهنمایی پاسدار شهرستان زابل به تحصیل پرداخت. آن گاه تا مقطع دوم دبیرستان در هنرستان کشاورزی شهید ارباب رشید زابل مشغول به درس بود که مرغ خوش الحان شهادت بر بام بلند آرزوهایش به نغمه خوانی نشست و او را بر سدره فیض الهی آشیانه داد. مجتبی در خانواده ای بالیده بود که چون دیگر خانواده های اصیل سیستان، عشق به ولایت و اهل بیت علیهم السلام را با خون خویش در آمیخته داشتند و ولایت را از افق تأییدات خداوندی می نگریستند. بنابراین مسلم بود که خمیره وجود این نوجوان را نیز به شبنم عشق آل الله تر نموده باشند تا در راست کرداری و راستگویی و پیروی از سیره نبوی و ائمه معصوم نمونه باشد. 

 

 

عشق به عاشورائیان چنان در جان کوچک مجتبی رسوخ کرده بود که بیشتر اوقات را در فضاهای مذهبی می گذراند و در مراسم عزاداری حضرت اباعبدالله الحسین (ع) وجودش را وقف مساجد و حسینیه ها نموده بود. از سنین کودکی تمام ماه رمضان را به روزه و دعا و ذکر فضیلت های این ماه انسان ساز می گذراند. او با وجود این که چهارمین فرزند خانواده بود اما خرید خانه و مددرسانی به پدر و مادر و حتی آشنایان و همسایگان دور و نزدیک بر شانه های نازک این ادب آموخته مکتب حسینی بود. او جوششی در آمیخته با همت و اراده و پشتکار داشت. گویی که همه تلاش وی بر آن بود که باغسار این تلاش و اراده، برگ و بار دهد تا بتواند در سایه اش به آرامی بیارامد. عاقبت نیز بدان هنگام که با دوست نوجوان شهیدش، جابر قویدل، عازم زاهدان بود در منطقه دشت تاسوکی در آغوش مرگی سرخ که عطر شهادت و رسیدن به لقاء الله را در فضا می پراکند غنود و در حالی که پیکرش از زخم تیرهای عناصر جهل و استکبار چاک چاک بود آخرین تبسم مهربان اش را بر دشت های سوخته سیستان پاشید و به دیار جانان رفت. 



نوشته شده توسط : زریافتی


به این سایت رأی بدهید به این سایت رأی بدهید
    آمارو اطلاعات

بازدید امروز : 46
بازدید دیروز : 3
کل بازدید : 139796
کل یادداشتها ها : 189